عزیزم...
از راه دور تو را میپرستم ای قبله امید من...
از راه دور به تو عسق میورزم تا دیگر این فاصله ها را احساس نکنی...
از راه دور درد دل های خودم را به تو میگویم تا دیگر این فاصله ها را احساس نکنی
و تو را در آغوش محبت های خود میفشانم...
آری از همین راه دور نیز میتوانم دست در دستانت بگذارم و با تو قدم بزنم...
به خواب عاشقی میروم تا این رویا برایم زنده شود،خاطره هایمان را همیشه در ذهنم مرور میکنم و هیچگاه نمیگذارم خاطره های لحظه دیدارمان از ذهنم دور شود...
این فاصله ها را با عشق و محبت به تو از بین میبرم و کاری میکنم همیشه احساس کنی در کنار منی...
و این است برایم یک خواب عاشقانه... خواب نگاه به چشمان هم...
خواب با هم بودنمان... آری.. واین است یک فاصله عاشقانه...
من عاشق عشقم هستم...
شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره...
واسه هر کسی که میگم قصش رو آتیش میگیره...
دل من یه دریا خون بود چشم تو یه دنیا تردید...
آخرین لحظه،نگاهت غصه داشت باز ولی خندید...
شب رفتنت که رفتی،گفتی دیگه چاره ای نیست...
دیدم اون بالاها انگار عکس هیچ ستاره ای نیست...
شب رفتن تو غربت جای اونجا،اینجا پیچید...
دل تو بدون منظور رفت و خوشبختیم رو دزدید...
شب رفتنت پاشیدم همه اشکام رو تو کوچه...
عکست رو آروم گذاشتم پیش قرآن لب طاقچه...
شب رفتنت دلم رفت پیش چشمایی که خیسن...
پیش شاعرا که دائم از مسافر مینویسن...
شب رفتن تو دیدم خیلیه غمای شاعر...
روی شیشمون نوشتم میشینم به پات مسافر...
میشینم به پات مسافر...